سبز كم رنگ
اولین باری که عاشق شدم یادمه 9 سال بیشتر نداشتم تویه حیاط خونه داشتم با سگم (تاکی ) بازی میکردم. که مامانم یکی دو باری صدام کرد که : جواد بیا بالا دست و صورتتو بشور . منم گفتم :مامان گیر نده دارم بازی میکنم . مامانم دو سه باری گفت . نرفتم . داداشم اومد به زور منو برد خونه و رفتم حموم . چرا حموم؟ چون میخواستیم بریم مهمونی . مامان بابای دوست داداشم از مکه اومده بود مارو هم دعوت کرده بودن وقتی رفتیم خواهر دوست داداشم با من آشنا شد . و با هم دوست شدیم اون 10 سالش بود و من 9 سالم بود بعد اون مهمونی ما دو تا دیگه با هم دوست بودیم . هر موقعیتی پیش میومد هم دیگه رو میدیدیم و با هم ساعت هایی حرف های بچگانه میزدیم و بازی میکردیم . به مرور زمان ازش خوشم اومد تویه گوشه ای از ذهنم با همون زبون کوچیک بچگانه با خودم گفتم وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج میکنم ولی بعد از 3 سال سرو کله ی پسر عموم که از تهران اومده بود پیدا شد . پیمان پسر عمم 17 سال داشت . اون زمان منم 12 ساله بودم . و نگار دوستم 13-14 سال شده بود . پیمان یه سه ماهی رو خونه ما بود . نگار هم میدونست یه روز که با کامپیوترم داشتم بازی میکردم (فیفا 2004 اون زمان و هیتمن2 بازی میکردم.) خواهرم داشت تلفنی با نگار صحبت میکرد . وقتی صحبتشون تموم شد . مامانم از خواهرم پرسید نگار چی میگفت؟ منم که داشتم یواشکی به حرفاشون گوش میدادم فهمیدم که نگار به خواهرم زنگ زده و ازش شماره پیمان پسر عمم رو میخواسته دیگه بهم ریختم . از هرچی دختر بود بدم اومد 12 سال بیشتر نداشتم ولی میدونستم دختری که چشمش دنبال این پسر و اون پسر باشه نه بدرد دوستی میخوره و نه بدرد زندگی . اون زمان هر کی شکست عشقی میخورد رگشو میزد . منم بچه بودم نفهمیدم رفتم حموم تیغ برداشتم تا رگمو بزنم هر وقت یادم میاد خندم میگیره تیغ و برداشتم یه خراش کوچیک که برداشت دادم به هوا شد . ولی این اتفاقات پیش زمینه ی خیلی اتفاقات دیگه در زندگی من شد که در داستان های دیگه بهش اشاره میشه به تو گفتم من و عاشق نکن دیوونه میشم من و از خونه آواره نکن . بی خونه میشم به تو گفتم ! نگفتم؟؟؟؟ خطر کردی نترسیدی منو دلداده کردی تو کردی هرچی با این ساکت افتاده کردی دیگه از کوچه ی من راه برگشتن نداری منم دوست و منم دشمن کسی جز من نداری به تو گفتم ! نگفتم؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |